نویسنده: لوئیس شیلینگ
مترجم: دکتر سیده‌ خدیجه آرین



 

فروید عقیده داشت که شخصیت در پنج سال اول زندگی بخوبی شکل می‌گیرد. مجموعه‌ای از مراحل رشد روانی جنسی وجود دارد که گرچه در مورد افراد مختلف متفاوت است اما اصول آن برای همه یکسان می‌باشد. برای درک کامل نظریه فروید باید به یاد داشته باشیم که او واژه جنسیت (سکس) را در معنای وسیع‌تری از آنچه که امروزه به کار می‌رود مورد استفاده قرار داد. نواحی شهوتزا (1) از نظر فروید شامل دهان (2)، مقعد (3) و اندام تناسلی (4) است. جنسیت دربرگیرنده تحریک همه نواحی شهوتزا می‌باشد (البته نه لزوماً به طور همزمان) بنابراین آنرا می‌توان بیشتر به مفهوم لذت (5) مرتبط دانست تا عطش جنس تناسلی. (6) معهذا فروید معتقد بود که نواحی شهوتزا در رشد شخصیت اهمیت دارند. زیرا که منبع اولیه برانگیختگی جنسی برای نوزاد هستند. بعلاوه تحریک این نواحی کودک اغلب به سانسور والدین منتهی می‌شود که به نوبه خود منجر به درماندگی و اضطراب می‌گردد. فروید سه مرحله پیش تناسلی (7) را تشخیص داد، دهانی (8)، مقعدی (9) و آلتی (10). پس از این مراحل، مرحله نهفتگی قرار دارد (یعنی پنج یا شش سال دوران آرامش) فرد پس از مرحله نهفتگی وارد مرحله نهایی، دیرپا و تناسلی می‌شود. (پرایس 1972)

مرحله دهانی

در خلال یک سال اول زندگی نوزاد، دهان منبع اولیه لذت و کاهش تنش می‌باشد کار دهان ابتدا جذب و گرفتن غذاست. پس از آنکه دندانها به وجود آمدند نوزاد از گاز گرفتن، مکیدن و بلعیدن (جذب) لذت می‌برد. این دو فعالیت یعنی جذب و گاز گرفتن ممکن است در ویژگی‌ها و صفات شخصیتی متمایزی آشکار شود. به عنوان مثال کودکی که در حالت جذب تثبیت شده است ممکن است انسان ساده لوح و زودباوری بشود که هر چه را به او می‌گویند قبول می‌کند (می‌بلعد و فرو می‌برد) کودکی که گاز می‌گیرد ممکن است به بزرگسالی تبدیل شود که از نظر کلامی پرخاشگر است و غیبت همه کس را می‌کند.
از آنجا که نوزاد تقریباً به طور کامل در این مرحله چه از لحاظ حفاظت و چه تغذیه وابسته به مادر است. ممکن است در رابطه بین مادر و کودک دو نوع تهدید که به استواری و پایداری کودک در آینده مربوط می‌شود وجود داشته باشد مثلاً اگر رابطه بسیار نزدیک و راحت باشد کودک ممکن است بیش از حد وابسته به مادر بشود. از سوی دیگر اگر رابطه بسیار دور و اضطراب‌آور باشد ممکن است در کودک احساسات عدم امنیت که برطرف شدنی هم نیست، به وجود بیاید. چنانچه رابطه به طور مناسبی گرم و نزدیک باشد و زیاده‌روی هم وجود نداشته باشد کودک مهر، عطوفت و اعتماد به دیگران را در زندگی خود رشد می‌دهد (آبلس 1979، پرایس 1972)

مرحله مقعدی

در خلال سال دوم کودک از فشاری که به مقعدش وارد می‌شود به عنوان یک عامل ناراحت کننده آگاه می‌شود. همچنانکه کودک کشف می‌کند که چگونه از این ناراحتی رهایی یابد والدین آموزش آداب توالت رفتن را به او شروع و تحمیل می‌کند. این نخستین تعارض بین والدین و کودک است. در اینجا نیز کیفیت رابطه میان والدین و کودک بسیار تعیین کننده است. اگر والدین بیش از حد خشن باشند کودک ممکن است با نگهداری مدفوع خود طغیان کند و با گذشت زمان ممکن است شخصیت «مقعدنگهدار» (11) (کینه توز و لجوج) در او ایجاد شود. اگر رابطه راحت باشد و کودک به خاطر کوششهایش مورد تحسین قرار گیرد اساس و پایه برای خلاقیت و کارآیی در بزرگسالی ایجاد می‌گردد.

مرحله‌ آلتی

بین سنین سه تا پنج سالگی رشد روانی – جنسی پسران و دختران براساس اینکه آنها آلت مردانگی دارند یا نه، از یکدیگر متمایز می‌شوند. در خلال این دوره پسر با آلت تناسلی خود مشخص می‌شود و علاقه شدیدی به آن نشان می‌دهد. خیالبافی‌های جنسی و کنجکاوی درباره سکس افزایش می‌یابد و استمنا تکرار می‌شود. تهدید اختگی زمانی به صورت یک ترس واقعی در می‌آید که پسران کشف می‌کنند که دختران آلت تناسلی مردانگی را ندارند. دختران وقتی آگاه شوند که آلت تناسلی مردانه را ندارند، احساس محرومیت می‌کنند و غبطه می‌خورند. فروید به این عقیده‌اش که دختران و پسران به آلت تناسلی مردانه ارزش زیاد می‌گذارند و ترس از اخته شدن دارند، سخت پایبند بوده است.
مشخصه برجسته مرحله آلتی برای هر دو نوع جنس عقده ادیپی است که پیش فرض آن این است که کودک به سمت یکی از والدین مخالف جنس خود به صورت شهوانی کشیده می‌شود و در مورد دیگری عصبانیت و خشم را تجربه می‌کند. پسر، پدر خود را به عنوان رقیب عواطف مادر خود می‌بیند. او می‌تواند هم در مورد جای پدر را گرفتن (یعنی معشوقه مادر خود بودن) خیالبافی نماید و هم جانشین مادرش شود (معشوقه پدرش شود) مورد اول به عقده ادیپی مثبت مربوط می‌شود در حالیکه در مورد دوم (گاهی اوقات) به عنوان عقده‌ی ادیپی منفی شناخته می‌شود. در عقده ادیپی مثبت کودک از این هراس دارد که پدرش رقیب خود را از طریق صدمه زدن به اندام او تنبیه کند. (اضطراب اختگی). در عقده ادیپی منفی پسران از این می‌ترسند که شبیه مادرانشان شوند یعنی بدون آلت تناسلی. در هر دو حالت کودک هویت خود را از دست می‌دهد.
دختران ممکن است با پدر خود از این جهت رابطه برقرار کنند که او را رقیبی برای عواطف مادر می‌انگارند؛ اما قاعده این است که رقابت آنها بشدت پسران نیست دختران خردسال هنگامی که به خاطر از شیر گرفتن و آموزش آداب توالت رفتن احساس درماندگی می‌کنند، شروع به دوری جستن از مادر کرده و به سمت پدر میل پیدا می‌کنند این نارضایتی هنگامی عمیق‌تر می‌شود که او مادرش را سرزنش می‌کند که چرا به او آلت تناسلی مردانه نداده است. همین که احساسات او نسبت به پدرش شدت یافت در مورد داشتن آلت تناسلی و حذف مادرش به عنوان رقیب خیالبافی می‌کند. بزودی تمایل به داشتن آلت تناسلی مردانه راه را برای تمایل او به اینکه از پدرش بچه‌دار شود باز می‌کند. (آبلس 1979)

مرحله‌ی نهفتگی (12)

هنگامی که کودک به سن پنج یا شش سالگی می‌رسد طوفانهای مرحله ادیپی کاهش یافته و خاطرات مربوط به آن سرکوب می‌شود. احساسات جنسی به طور فزاینده‌ای جای خود را به احساسات عاطفی می‌دهد و از شدت دشمنی و خصومت او کاسته می‌شود در خلال این مرحله «خود» تقویت می‌شود. کودک فعالیت‌های شناختی را افزایش می‌دهد و وقت بیشتری را با کودکان همجنس خود می‌گذراند و با همسانی بیشتری به اصل واقعیت می‌چسبد. تمام این تغییرات حاکی از عملکرد فرایند ثانویه است. ارزشهای بیشتر و بیشتری از والدین را درون‌فکنی می‌کند و به این ترتیب هسته اصلی فراخود را تشکیل می‌دهد. مرحله نهفتگی تا زمان بلوغ در سن یازده سالگی ادامه می‌یابد و به طور کلی می‌توان گفت که بین ده تا چهارده سالگی است. (آبلس 1979)

مرحله تناسلی

سه مرحله اول رشد را می‌توان با ویژگی خودشیفتگی (13) شناخت. اما در مرحله تناسلی این «عشق به خود» (14) تغییر کرده و به عشق به دیگران تبدیل می‌شود. با آغاز بلوغ کودک به مرحله‌ای از رشد وارد می‌شود که احتمالاً رفتار بالنده «دگرخواهی جنسی» (15) به اوج خود می‌رسد. در این مرحله نهایی از رشد یک فرد بهنجار از فعالیت‌های دهانی – مقعدی یا فعالیت‌های «خودزاد» (16) لذت نمی‌برد. چه دختر و چه پسر از «اضطراب اختگی» (17) یا عده ادیپی حل نشده رنج نمی‌برد، بلکه از داشتن رابطه با جنس مخالف بیشترین لذت را می‌برد. آثار مراحل پیش تناسلی به طور کامل از بین نمی‌رود بلکه با آثار مرحله تناسلی آمیخته می‌شود. بنابراین سازمان نهایی شخصیت فرد کارکرد همه مراحل رشد است که سعی دارند بر منش فرد بزرگسال تأثیر بگذارند. (آبلس 1979، پرایس 1972)

رشد رفتار ناسازگار (18)

طبق نظر مک‌و سمراد در سال 1967، نظریه روان رنجوری‌ها (یا نوروتیک مانند هیستری، نوروز وسواس (19) و هراس (20) هسته اصلی مفهوم روانکاوی آسیب‌شناسی روانی است. روان رنجوری‌ها زمانی به وجود می‌آیند که تعارض درون روانی بین سائقها (معمولاً سائقهای جنسی) از یک طرف و ترسها از طرف دیگر وجود دارد. این تعارض از برآورده شدن سائقها در واقعیت جلوگیری می‌کند. وقتی که انرژی لیبیدوی سائق (زیست مایه سائق) تخلیه نمی‌شود پس باید خود سائق سرکوب گردد. در هر صورت فرایند سرکوبی باعث ناهوشیار شدن سائق می‌شود و قدرت یا انرژی آن از بین نمی‌رود. در نتیجه انرژی محصور سائق سرکوب شده به صورت یک نشانه نوروتیک (روان رنجوری) ظاهر می‌شود.
در طول رشد شخصیت دگرگونی‌های زیادی ممکن است به رشد یک رفتار ناسازگار یا آسیب روانی کمک کند محرومیت از گرمی مادرانه و عدم مواظبت از کودک در چند ماهه اول زندگی می‌تواند رشد «خود» را مختل کند. شکست در همانندسازی مناسب، باعث می‌شود که «خود» به عنوان مجری شخصیت تضعیف شود. ناهمسانی والدین، پرخاشگری بیش از حد و یا آسانگیری زیاد، ممکن است به کارکرد نامناسب فراخود منتهی شود. تعارض میان سائقهای غریزی ممکن است به کارکرد نامناسب فراخود منتهی شود. تعارض میان سائقهای غریزی ممکن است قدرت «خود» را برای تقعید یا والایش هر یک از سائقهای متعارض کاهش دهد و بنابراین «خود» را از عملکرد مستقل باز می‌دارد.
به طور خلاصه، روان رنجوری به دلیل عدم وجود تعادل بین تکانه‌هایی که در جستجوی تخلیه و رهایی هستند از یک طرف، و نیروهای پویایی که وظیفه کنترل آنها را به عهده دارند از طرف دیگر به وجود می‌آید؛ وقتی که تکانه‌ها نتوانند در هوشیار تحمل شوند و فرد نتواند به طور مؤثری در برابر آنها دفاع کند، «خود» راه دیگری ندارد جز اینکه نشانه‌های روان رنجوری ایجاد نماید. که در این صورت به عنوان روان‌ رنجور شناخته می‌شود. بنابراین هدف رفتار روان رنجور اولیه کاهش تنش یا تعارض است. (مک و سمراد، 1967)
فروید در خلال تجارب بالینی خود دریافت که بیمارانش به کمک فن جدید تداعی آزاد می‌توانند تجربیات دوران کودکی خود را به یاد آورند تجربیاتی که بدون تداعی آزاد در ناهوشیاری مدفون باقی می‌مانند بعلاوه این تجارب «آسیب‌زا» (21) ترسناک می‌باشند. زیرا آنها رابطه بین والدین و کودک را تهدید می‌کنند. تجربیات اکثراً عبارت بودند از فعالیت‌های جنسی و یا خیالبافی‌ها. کودک به منظور حفاظت از «خود» در روابط اجتماعی تجربه را انکار، و خاطره‌ی خود را سرکوب می‌نماید. بنابراین دفاع از خود به سمت سرکوبی تکانه‌ها، سائقها و بویژه سرکوب بیان مستقیم غریزه جنسی هدایت می‌شود تا بتواند فرد را با تقاضاهای جهان خارج منطبق نماید. وقتی که تجربه آسیب‌زای کودکی سرکوب می‌شود، برانگیختگی همراه با آن نیز سرکوب می‌گردد. از آنجا که برانگیختگی یک انرژی روانی است و انرژی نیز هرگز از بین نمی‌رود، انرژی سرکوب شده به شکل سائقهای لیبیدو در نهاد باقی می‌ماند. در زندگی یک بزرگسال برخی وقایع جاری ممکن است انرژی را از خروجی‌های جدیدی رها سازد اما خاطره آن تجربه اولیه سرکوب شده باقی می‌ماند. ممکن است خروجی جدید یک عارضه آشکار روان رنجوری باشد.

اضطراب

تخلیه انرژی لیبیدو (زیست مایه) تهدیدی برای «خود» محسوب می‌شود. اضطراب وجود خطر را برای «خود» علامت می‌دهد. فروید اضطراب را یک احساس ناخوشایند تعریف می‌کند که با برانگیختگی نظام مستقل عصبی پیوند و ارتباط دارد. او سه نوع اضطراب را از یکدیگر متمایز می‌دانست:
الف. اضطراب واقعیت (22)
ب. اضطراب روان رنجوری (23)
ج. اضطراب اخلاقی (24)
در هر سه اضطراب «خود» به وسیله نیروهای درونی و یا بیرونی تهدید به اضمحلال می‌شود؛ این سه نوع فقط از نقطه نظر منبع اضطراب با یکدیگر فرق می‌کنند یعنی دنیای واقعی «خود» یا جهان ناهوشیار نهاد یا امر و نهی‌های والدینی فراخود.
«اضطراب واقعیت» یا عینی عبارت است از یک تجربه هیجانی ناخوشایند که از ادراک فرد از خطرات دنیای واقعی ناشی می‌شود مثلاً ترس یک دونده از اینکه در هنگام دویدن در جاده با اتومبیل تصادف کند. این ترس یک پایه و اساس عینی در واقعیت دارد. این «خود» است که تهدید «اضطراب واقعیت» را تجربه می‌کند و این «خود» است که یاد می‌گیرد چگونه با «اضطراب واقعیت» از طریق دوری جستن از موقعیت‌های تهدید کننده کنار بیاید. در مورد «اضطراب روان‌رنجوری» «خود» از این می‌ترسد که به وسیله تقاضاهای غریزی نهاد غوطه‌ور شود. اضطراب روان رنجوری ممکن است به سه طریق ظاهر شود. «اضطراب شناور آزاد» (25)، ترس مرضی و واکنش وحشتزدگی (26)، شخصی که «اضطراب شناور آزاد» را تجربه می‌کند دارای بیم مزمن از احتمال وقوع خطر است. «تجربه ترس مرضی» عبارت است از ترس شدید و غیرمعقول از برخی چیزها یا وقایع خاص. ویژگی واکنش وحشتزا ظهور ناگهانی یک ترس شدید و تضعیف کننده است که علت ظاهری برای آن وجود ندارد. اضطراب اخلاقی نتیجه تعارض بین تکانه‌های نهاد و عملکرد منظم فراخود است و عموماً با احساس گناه و شرمساری شدید همراه می‌باشد.
روان‌رنجوری‌ها بدون توجه به منبع اضطراب تنها به خاطر وجود تعارض نیست بلکه حاصل توزیع کمی انرژی‌هاست. بنابراین رفتار هنگامی آسیب‌پذیر است که غیرقابل اداره گردد و در زندگی روزانه فرد مداخله نماید.

مکانیسم‌های دفاعی (27)

اگر اضطراب «خود» را از وجود خطر آگاه می‌سازد حال «خود» چگونه با این خطر مواجه می‌شود به عقیده فروید دو راه وجود دارد یا «خود» مشکل را به صورت واقعی حل می‌کند و یا به روشهای غیرمعقول و ناهوشیار پناه می‌برد تا واقعیت را تحریف یا انکار نماید فروید این شیوه‌های غیرمعقول را «مکانیسم‌های دفاعی» یا «دفاع از خود» نامید. دفاع از خود در مراحل اولیه رشد فرد به وجود می‌آیند. این دفاعها حاصل کوششهای «خود» برای میانجیگری بین فشارهای نهاد و مقتضیات عالم بیرونی است. مکانیسم‌های دفاعی دارای دو ویژگی مشترک هستند:
الف. آنها ناهوشیارند.
ب. اعمال آنها برای انکار یا تحریف واقعیت است.
گرچه ناهنجاری‌های رشد و یا کارکردهای مکانیسم‌های دفاعی با آسیب‌پذیری ارتباط دارند اما خود این مکانیسم‌ها یک آسیب نیستند در واقع وظیفه اساسی این مکانیسم‌ها فقط حفظ موجودیت متعادل و هنجار فرد است. اگرچه در میان روانکاوان در مورد تعداد این مکانیسم‌ها و یا اهمیت نسبی آنها اتفاق نظر وجود ندارد اما بعضی از نظرات از حمایت عمومی برخوردار است که ما براساس دوری این مکانیسم‌ها از واقعیت، آنها را مرتب کرده‌ایم. به عنوان مثال دلیل تراشی واقعیت را کمی تحریف می‌کند در حالی که مکانیسم انکار در آخر لیست قرار دارد و واقعیت را کاملاً انکار می‌کند. (آبلس 1979، فروید 1966، پرایس 1972)

دلیل تراشی (28)

شخصی که رفتار خود را به شیوه‌ای اجتماع پسندانه توضیح می‌دهد، از دلیل تراشی برای حفظ عزت نفس خود استفاده کرده است. دانشجویی که در امتحان شکست می‌خورد واقعیت را با این توضیح توجیه می‌کند که «من تمام وقت مطالعه خود را صرف دوست بیمارم کرده‌ام» (به این کار حتی اگر واقعاً او نزد دوست بیمار خود بوده است، دلیل تراشی می‌گویند.) پدری عصبانی که به پسرش می‌گوید که «این کار مرا بیشتر از تو ناراحت می‌کند.» این گفته نیز دلیل تراشی است.

واپس‌زنی (سرکوبی) (29)

سرکوبی، مکانیسمی است که بدان وسیله تکانه‌های غریزی ناشی از نهاد به دلیل تعارض با خود و فراخود مورد تهدید قرار گرفته و از هوشیاری بیرون می‌روند. سرکوبی ممکن است به یکی از چند روش زیر صورت گیرد: ممکن است ادراکات شنوایی یا بینایی را تحریف کند و یا ممکن است خاطراتی را که همراه با وقایع آسیب‌زا یا دردناک هستند، محو نماید. پسر بزرگسالی که قادر نیست ناز و نوازش کردن خواهر کوچکتر خود را به یاد آورد به خاطر این است که این خاطره دردناک را سرکوب کرده است.

جابه‌جایی (30)

یعنی جایگزین کردن موضوع تکانه‌ها با یک موضوع جانشینی برای مثال مردی که از فیلمهای جنسی به جای فعالیت واقعی جنسی لذت می‌برد؛ یا زنی که خشم خود از شوهرش را از طریق بداخلاقی با بچه‌هایش نشان می‌دهد. هر دوی اینها از جابجایی استفاده می‌کنند.

همانند‌سازی (31)

هرگاه شخصی ویژگی‌های شخصیت دیگری را گرفته و آنها را از آنِ خود کند، می‌گویند از همانندسازی استفاده نموده است. فردی ممکن است با معشوق خود همانندسازی کند تا غم از دست دادن او را به حداقل برساند (مانند بیوه‌ای که در انتخابات برای کرسی شوهر فوت شده‌اش شرکت می‌کند.) ممکن است فردی با «احساس گناه» همانندسازی کند تا بدان وسیله خود را تنبیه نماید. (مانند معتادی که اعتیاد را ترک کرده و حالا مشاور معتادان می‌شود.) یا ممکن است فرد، با یک فرد پرخاشگر برای غلبه بر وحشت همانندسازی کند مانند گروگانی که به گروگانگیر خود ملحق می‌شود.

تبدیل (32)

تبدیل به معنی تغییر شکل تکانه‌های روانی به اختلال جسمی است. به عنوان مثال: فلج هیستریایی (33) دست، می‌تواند یک مصالحه یا سازش سمبلیک میان میل به استمنا (34) کردن و منع فراخود از این کار باشد.

انزوا (35)

انزوا به معنی انشعاب یک فکر از احساس مربوط به آن است که فکر هوشیارانه به یاد آورده می‌شود در حالیکه احساس همراه با آن فکر به صورت ناهوشیار سرکوب می‌شود. انزوا می‌تواند وجه مشترک تفکر طبیعی باشد. اما ضمناً توانایی یک مراجع وسواسی را نشان می‌دهد که افکار خشن و مختل خود را به شیوه‌ای آرام و متفاوت نشان می‌دهد.

واکنش وارونه (36)

این مکانیسم دفاعی فرد را قادر می‌سازد تا یک تکانه‌ی غیرقابل قبول را تغییر شکل داده و مخالف آن را بیان دارد. یکی از ویژگی‌های اولیه‌ی واکنش وارونه مبالغه است یعنی فرد خیلی زیاد اعتراض می‌کند. گاهی اوقات هر دو تکانه، یعنی تکانه‌ی اولیه و عکس آن در کنار یکدیگر وجود دارند؛ مانند عشق و نفرت.

عمل‌زدایی (37)

کوششی است که از طریق برخی اعمال تقابلی (38) معین برای باطل کردن، یا بی‌اثر کردن کاری که قبلاً انجام گرفته، صورت می‌گیرد (حال این کار، چه در واقعیت انجام شده باشد یا در خیال). رفتارهای شاخص مربوط به آیین‌های مذهبی و یا وسواس فکری عملی بعضی از روان رنجورها (مانند دست شستن، افسون‌گری‌ها) از جمله آنهاست.

فرافکنی (39)

در این مکانیسم دفاعی یک چیز غیرقابل قبول در مورد خودبه دیگری نسبت داده می‌شود (یعنی فرافکن می‌شود). براین اساس فردی که احساسات جنسی نسبت به دیگری را تجربه می‌کند اما نمی‌تواند این احساسات را بپذیرد ممکن است برای دفاع از آن، دیگری را متهم به رفتار ناشایست نماید مثلاً بگوید که «او مرا دوست دارد.» در حالی که منظورش این است که «من او را دوست دارم».

انکار (40)

انکار یک مکانیسم دفاعی نسبتاً ابتدایی است که اغلب در کودکان یافت می‌شود. وقتی که تکانه نهاد به خاطر اوضاع و شرایط مربوط به واقعیت ناکام می‌شود، مکانیسم انکار مداخله کرده تا «خود» را از ناکامی در برابر اوضاع و شرایط واقعی مصون دارد. مثالهای انکار در عمل می‌تواند کودکی باشد که پدر و مادرش از او بهره‌کشی کرده‌اند و در عین حال کودک به آنها متوسل می‌شود؛ و یا مادری که فرزند مرده خود را تکان می‌دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1.erogenous
2.mouth
3.anus
4.genital organs
5.pleasure
6.genital sexuality
7.pregenital stages
8.oral
9.anal
10.phallic
11.anal retentive
12.latency period
13. narcissistic
14.self – love
15.heterosexual
16.autoerotic
17.castration anxiety
18.maladaptive behavior
19. obsessional neuroses
20. phobia
21.traumatic
22. reality anxiety
23.Neurotic anxiety
24. moral anxiety
25.free floating anxiety
26. panic reaction
27.defense mechanisms
28.rationalization
29. repression
30.displacement
31. identification
32.conversion
33.hysterical paralysis
34.masturbate
35. isolation
36. reaction formation
37.undoing
38.counteractions
39. projection
40. denial

منبع مقاله :
شیلینگ، لوئیس؛ (1391)، نظریه‌های مشاوره، ترجمه سیده خدیجه آرین، تهران: مؤسسه اطلاعات، چاپ دهم